۱۱ اسفند ۱۳۸۸

grotesque

پیچ های توامان جاده ی لشگرک. نگاه من که روی رقص انگشت های باریکت بر دنده و فرمان مانده. ساعت ۹ شب. تو که در نور آتش شومینه می رقصی. لاک سفید انگشتانت. آغوشتو به غیر من، به روی هیشکی وا نکن. فال حافظ. منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن. تموم قصه هامو از تو دارم، به ترین خاطره هامو از تو دارم. شاد باش ها و چکاچک گیلاس های شیشه ای. سیگار مارلبرو قرمز. فلش دوربین های عکاسی. ترانه ی جدید زانیار، نمی خوام بشنوم حرفاتو... دیگه فکر منو از سر وا کن. Theatre of Tragedy. برف. اسفند نیمه تمام من. ترانه ای که برای تو می خوانم: طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده، یک آه خداحافظ، یک فاجعه ی ساده. ترانه ای که برایم می خوانی: با تو ای هم درد، ای عشق، با تو درمان یافت این دل. ترانه ای که همه با هم و برای هم خواندیم: در این حال بد بد، من و تو خوب خوبیم، من و تو شرق و غربیم، شمالیم و جنوبیم. میهمانی که به نقطه های دو تایی تقسیم می شود و من خیره به درخشش ماه در آب های سد لتیان و تو که نیستی. پیچ های توامان جاده ی لشگرک، این بار بر عکس. ساعت 5 بامداد. باران می زند. ابتدای بابایی. هر دو در سکوت سیگار می کشیم. و مرد که می خواند: هنوز دست تو تنها، خود سازه مگه نه؟! با تو جمعه ی دلگیر، چه دلبازه مگه نه. روز بر می آید